در موهای تو
پرندهیی پنهان است
پرندهیی که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم مینشیندجوری نگاه میکند که نمیداند
جوری نگاه میکنم که نمیدانممیگذارمش روی تخت
و از پلّهها پایین میروم
کسی در خیابان نیست
و درختها سوختهاند
کجایی؟
یانیس ریتسوس
در موهای تو
پرندهیی پنهان است
پرندهیی که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم مینشیندجوری نگاه میکند که نمیداند
جوری نگاه میکنم که نمیدانممیگذارمش روی تخت
و از پلّهها پایین میروم
کسی در خیابان نیست
و درختها سوختهاند
کجایی؟
یانیس ریتسوس
وقتی قانون شما رو خیلی محدود میکنه،باید ازش سرپیچی کنی
!! You Don't Know Jack
ﺗﺎ ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﻤﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖﯾﮏ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭ ﮐﻼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ﺍﺳﺖ، ﻭﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ : ﺁﮔﺎﻫﯽ !
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من اصل سی و یکم: هرانسانی حق دارد هر کسی را که می خواهد دوست داشته باشد!
پابلو نرودا
که سوار اتوبوس شدم سی سنت کرایه دادم و دو بلیط از راننده خواستم قبل از اینکه یادم بیافتدتنها هستم.
"



Leonard Cohen، شاعر، ترانه سرا، رمان نویس و خواننده مشهور کانادایی در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمد و در همان کودکی، در سن ۹ سالگی، پدر خود را از دست داد.

در دوران دبیرستان به موسیقی، شعر و ترانه علاقه مند شد بنابراین به آموختن موسیقی پرداخت. نواختن گیتار را آموخت، به نوعی موسیقی Country روی آورد و بعد از مدتی به گیتار کلاسیک علاقمند شد و به آموختن آن مبادرت ورزید.
در سال ۱۹۵۱ در دانشگاه پذیرفته شد و بعد از مدتی برای ۴ شعری که به نام Thoughts of a Landsman سروده بود، از دانشگاه جایزه Chester MacNaughton را دریافت نمود. قبل از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه اولین کتاب شعر خود را منتشر ساخت و به پدرش تقدیم نمود، شعر های این کتاب مجموعه اشعاری بود که کوئن از ۱۵ سالگی سروده بود.
ترانه های ساده و دلنشین کوئن در این کتاب و کتاب بعدیش موقعیت و سبک خاص او را در کانادا و آمریکا تثبیت کرد.
لئونارد کوئن بعد از مدتی به آمریکا مهاجرت کرد، Judy Collins یکی از ترانه های او به نام Suzanne را اجرا نمود، این آهنگ و ترانه زیبایش به شهرت و محبوبیت زیادی دست یافت و تا سال ها از آن یاد میشد.
در سال ۱۹۶۷ اولین آلبوم لئونارد کوئن به نام Songs of Leonard Cohen با صدا و ترانه هایش منتشر شد، این آلبوم در آمریکا و بریتانیا موفقیت زیادی کسب نمود. موفقیت این آلبوم و به دنبال آن انتشار دو آلبوم دیگر از او، نوع خاص موسیقی و صدا, او را بیش از بیش محبوب ساخت و همین موجب شد تا کنسرت های موفقی در آمریکا، کانادا و اروپا داشته باشد.
نوع خاص اشعار، صدای آرام و ساده و همچنین بعضی از ویدئوهای زیبا و بحث بر انگیزی که برای ترانه هایش ساخته شده، همگی در موفقیت و برجسته کردن نوع آثار هنری او موثر بوده.
Leonard Cohen تا کنون چند کتاب شعر و رمان و چند آلبوم موسیقی منتشر ساخته.
آهنگ های Everybody Knows، I’m Your Man، Democracy، Dance Me to the End of Love و . . . از بهترین آهنگ ها و ترانه های او هستند.
از آخرین کارهای هنری او میتوان به آلبوم Old Ideas اشاره کرد که قرار است در سال ۲۰۱۲ منتشر شود.

Made in
heaven |
There must be
more to life than this |
Love
kills |
In my defense
|
La Japonaise
|
I want to
break free |
Friends will
be friends |

Jealousy
.....

.......
لئو نیکلایویچ تولستوی در سال ۱۸۲۸ در دهکده ی «یاسنایا پولیانا» از توابع شهر «تولا» در بخش اروپایی روسیه به دنیا آمد و در 1910نيز در همين دهکده از درگذشت
ال پاچینو از بقیه بازیگران و ستارگان دنیای سینما در ایران محبوبتر است. دلیلش را هم نمیدانیم. کافه سینما در هفتاد و یکمین سالگرد تولد او مجموعهای از گفتهها و نظرات این بازیگر ارزشمند را به خوانندگانش تقدیم میکند.

بیست و پنجم آوریل تولد مردی ست که کاپولای بزرگ در وصفاش گفته، اگر کارگردان نبود، دوست داشت یک پاچینو میبود، به همین بهانه مروری داریم بر گفتهها و اندیشههای این غول بازیگری سینمای جهان:

- اگر یک بازیگر هستید به یک جور ناامنی احتیاج دارید. این کار زیر دیگ را روشن نگه میدارد.
- اتفاقی در کودکی بیشترین تاثیر را در نگاهی که هماکنون به دنیا دارم داشت، همان اولین فیلمهایی بود که زمانی که یک بچه کوچک بودم مادرم مرا به دیدن آنها میبرد. وقتی خانه میآمدم، تمامی نقشها را بازی میکردم. این موضوع تاثیر فوقالعادهای در بازیگر شدن من داشت.
- پیشنهاد میکنم «The Dresser» را ببینید. اگر میخواهید درباره بازیگران چیزی بدانید این فیلم فوقالعادهای است.

- در بین بازیگران بعد از براندو، من به آنها بازیگران بعد از براندو میگویم.
- جیمز دین غزل بازیگری بود. مارلون سیارهای است از آن خود، موفقیت روی او اثر خوبی نداشت، همیشه احساس کردم که مارلون واقعا نابغه بود، بعدها از این که بازیگر است نارحت بود.
- سه بازیگرشاخص این دوره شان پن، جانی دپ و راسل کرو هستند، آنها باید با هم در برادران کارامازوف بازی کنند.
- گری کوپر یک پدیده بود. در گرفتن و بالا بردن یک نقش.

- چارلز لاتن بازیگر مورد علاقه من بود.
- جک نیکلسن وجههی خاصی دارد.
- برای فرانک سیناترا احترام زیادی قائلم.
- جولی کریستی، دایان کیتون و مریل استریپ بینظیرند.

- آلتمن را خیلی دوست دارم. با نحوه کارش آشنا نیستم . فقط میدانم آدمی است که دیدگاه خاص خود را دارد. وقتی فیلمی میسازد حس میکنی چیزی در جریان است.
- فرانسیس فورد کاپولا، انسان بزرگی است. برای همین است که چنین کارهایی انجام میدهد. چون واقعا گوش شنوا دارد. یکی از هوشمندترین آدمهایی است که تا به حال دیدهام.
- هیچوقت تا به حال شادی را درک نکردهام.
- درک صحیحی از «شادی» ندارم. لحظاتی در زندگی وجود دارد که شما احساس رفاه و آرامش میکنید. مواقعی هم وجود دارد که خیلی تکراریاند.
- فكر نميكنم كه خودبيني بخشي از بازيگري باشد. شايد بهتر است غرور را تعريف كنيم. در هر شخصی کرامت و عزتنفس وجود دارد و نياز دارد كه مطرح شود يا اينكه نظر بدهد. آنهايي كه بيهوده مغرورند، بازيگران خوبي نيستند.
- شما به عنوان يك بازيگر در اصل، خودتان را بازي ميكنيد. هر اسمي كه بخواهيد ميتوانيد روي آن بگذاريد. البته، واقعاً آن بيشتر به طور ناخودآگاه صورت ميگيرد پس ممكن است خودتان متوجه نباشيد ولي براي اينكه به نقشتان نزديك شويد مجبوريد از تجربه خودتان استفاده بكنيد.
- نقاط ضعف من!….اي كاش ميتوانستم موضوعي را مطرح كنم. احتمالاً اگر در مورد تواناييهايم از من سؤال ميكرديد باز هم چنين مكثي در پاسخ داشتم. شايد به خاطر اينكه، هر دوي آنها يكي هستند.

- همه فيلمهايي كه بازي ميكنم، زندگي خودم را به من يادآوري ميكنند. چيز فوقالعادهاي كه در مورد سينما وجود دارد اين است كه هر بار با افراد جديد آشنا ميشويد. بسياري از بازيگران هم مثل من تصور ميكنند كه دور هم جمع شدن براي به ثمر رساندن يك فيلم مثل يك زندگي خانوادگي است.
- صورت زخمي را دوست دارم. اما فيلم مورد علاقه من با بازي آل پاچينو «شيوة كارليتو» است.
- من تمركز«مایکل مان» حين انجام كار را خيلي دوست دارم. همانطور كه بعضيها به كلي بازيگرند، او هم تماماً كارگردان است. تقريباً ميتوان گفت كه با غريزهاش فيلم ميسازد.در اين صورت شما احساس ميكنيد كه حمايت ميشويد بنابراين به خودتان اجازه ميدهيد كه تواناييهاي خود را در اختيار او قرار دهيد تا او از آنها استفاده كند.
- این که چطور نقشی را پویا و گویا بازی کنم تا خودم هم سروسامانی بگیرم. یک مکاشفه است.
- من برای اسکار بازی نمیکنم، چون بازیگری عشق من است، عشقی که هرگز نمیتوانم رهایش کنم.
- مواقعي وجود دارد كه احساس ميكنيد نقشي هست كه مردم دوست دارند و ميخواهند شما را در آن نوع نقشها ببينند بنابراين شما هم ترجيح ميدهيد چنين نقشي را گاهي اوقات بازي كنيد اما من اساساً «بيخوابي» را به خاطر كريس نولان و نوع كارش بازي ميكردم.

- كارگرداني يك نوع نگاه كلي به مسائل است كه من خيلي از آن برخوردار نيستم. اما چيز خوبي كه در مورد كارگرداني وجود دارد كنترل و مديريت داشتن بر عوامل است.
- بازیگری استفاده از قابلیت هاست. همیشه با خودم می گفتم حق باختن نداری، استفاده کن. بعضی خصوصیتها را میشود حذف کرد تا کارایی آنها بیشتر شود.

- شایلاک مردی است در برابر یک نظام و من اینجور نقشها را دوست دارم. از جنس نقشهایم در «سرپیکو» و «بعدازظهر نحس» است. مردی است که با او بد تا کردهاند خیلی هم بد تا کردهاند.
- «الیور استون» فیلمنامههایی مینویسد که جهانی میشوند.
- هر چه را که میبینی به همان میرسی.
- مونتانا شخصیتی دوبعدی بود. نمیخواستم از او شخصیتی ۳ بعدی بسازم. در مورد او این حالت را دوست دارم که زیاد اهل اندیشه نبود برای همین وقتی دوستش را کشت آن طور آشفته شد. نتوانست تحمل کند، پس در همان حالت باقی ماند و به همین دلیل به کوکائین پناه برد.

الیزابت تیلور در کنار ویلیام پاولی، نخستین نامزدش
مجموعه ای از نامه های عاشقانه الیزابت تیلور که در روزهای جوانی اش به نخستین نامزدش نوشته، به حراج گذاشته می شود.
این مجموعه شامل 66 نامه عاشقانه به قلم این بازیگر است که در زمانی که 17 ساله بوده خطاب به ویلیام پاولی، نخستین نامزدش و پسر سفیر سابق آمریکا نوشته شده است.
این نامه ها که در فاصله ماه مارس تا نوامبر 1949 نوشته شده، بعد تازه ای از دوره ای از زندگی یک ستاره در حال اوج هالیوود به دست خواننده می دهد.
الیزابت تیلور ماه گذشته پس از گذراندن یک دوره طولانی بیماری در سن 79 سالگی در لس آنجلس درگذشت.
در یکی از این نامه های آمده است: "می خواهم که قلب مان تا ابدیت متعلق به یکدیگر باشد."
"می خواهم همیشه عاشق بمانیم. حتی در هفتاد و پنجمین سالگرد ازدواج مان و با داشتن دست کم ده نتیجه و نبیره."
الیزابت تیلور در نامه ای دیگری خطاب به آقای پاولی نوشته است: "کاملا متقاعد شده ام که تنها مرد جهان که همیشه عاشقش خواهم بود، تو هستی."
در ماه سپتامبر همان سال تیلور در یکی از نامه هایش نوشته است که بنا به درخواست نامزدش، قبول کرده که حلقه برلیان نامزدی خود را پس فرستد، اما به نظر می رسد که هنوز تمایلی برای خاتمه رابطه اش نداشته و می نویسد: "با همه دل و جانم می دانم که این پایان کار ما نیست."
الیزابت تیلور که دارای لقب سلطنتی "دیم" بود، با بازی در فیلم هایی چون کلئوپاترا، چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد و گربه روی شیروانی داغ به یکی از مشهورترین و محبوب ترین چهره های سینمای جهان تبدیل شد. او دو بار برنده جایزه اسکار شد
الیزابت تیلور زندگی خصوصی پر ماجرایی داشت و در مجموع هفت بار ازدواج کرد، از جمله رابطه اش با ریچارد برتن بازیگر مشهور هالیوود که زندگی مشترک پر فراز و نشیب آن دو همواره در خبرهای حاشیه ای جهان سینما به چشم می خورد.
به گفته سخنگوی "حراجی آر آر" این مجموعه نخستین بار دو سال پیش از آقای پاولی که اکنون بازنشسته شده است، خریداری شد.
بابی لیوینگستون می گوید: "کمتر به چنین مجموعه ای غنیای بر می خوریم. از نامه ها بسیار خوب نگهداری شده است. ویلیام پاولی قطعا عاشق این نامه ها بوده و در تمام این سال ها با تمام وجود از آنها نگهداری کرده است."
این نامه ها در روزهای 12 تا 19 ماه مه به صورت آنلاین به حراج گذاشته می شوند.
سال گذشته همچنین اسناد دو دهه رابطه شورانگیز و جنجالی الیزابت تیلور و ریچارد برتن در کتابی به عنوان "عشق طوفانی: الیزابت تیلور و ریچارد برتن در ازدواج قرن" منتشر شد.

ده نابغه برتر دنیای غرب
وقتی
صحبت از نوابغ اول جهان به میان می آید، ناخودآگاه نام "آلبرت انیشتین" به
اذهان خطور می کند. اما بد نیست بدانید این فیزیکدان مشهور آلمانی جزو این
لیست 10 نفره نیست زیرا ضریب هوشی یا همان IQ او در حدود 160 تخمین زده
شده است. در اینجا به معرفی 10 نابغه اول جهان غرب می پردازیم که از ضریب هوشی بالاتری برخوردار بوده اند:
1) یوهان ولفگانگ فون گوته:
"یوهان گوته" شاعر آلمانی با ضریب هوشی 210 ، نمایشنامه نویس، داستان
نویس، دانشمند، سیاستمدار، کارگردان تئاتر، منتقد و هنرمندی آماتور بود که
بزرگترین شخصیت ادبی عصر مدرن به شمار می رفت. در فرهنگ ادبی کشورهای
آلمانی زبان این شخصیت از چنان جایگاهی برخوردار است که از اواخر قرن
هجدهم آثار وی به عنوان آثار کلاسیک در نظر گرفته شده اند.
2) لئوناردو داوینچی: "داوینچی" نقاش، مجسمه ساز، معمار، طراح و مهندس ایتالیایی دومین نابغه برتر جهان از ضریب هوشی 205 برخوردار بود. تابلوهای نقاشی "شام آخر" و "مونالیزا" این هنرمند از برجسته ترین آثار هنری دوره رنسانس محسوب می شد. یادداشت های به جا مانده از داوینچی حاکی است که وی از خلاقیت های بالای فنی برخوردار بوده به طوری که بسیار جلوتر از زمان خود به سر می برده است.
3) امانوئل سویدن برگ: "سویدن برگ"، مبتکر مسیحی و فیلسوف و دانشمند الهیات سوئدی بود که با برخورداری از ضریب هوشی 205 دست نوشته حجیمی از کلام الهی از وی به یادگار مانده است. اندکی پس از مرگ او، هوادارانش بلافاصله جمعیت پیرو فلسفه سویدن برگ را با هدف مطالعه در زمینه افکار وی راه اندازی کردند.
4) گوتفرید ویلهلم وون لایبنیتز: "وون لایبنیتز" چهارمین نابغه برتر جهان از ضریب هوشی 205 برخوردار بود. این فیلسوف برجسته آلمانی در رشته حقوق و فلسفه تحصیل کرد. این فیلسوف شهیر در زمان خود نقش قابل توجهی در مسائل سیاسی و دیپلماتیک اروپا ایفا کرد. وی در مقوله فلسفه و ریاضیات از جایگاه برجسته ای برخوردار بود.
5) جان استوارت میل: "استوارت میل"، فیلسوف، اقتصاددان و مبلغ مکتب سودمندگرایی انگلیسی بود که از ضریب هوشی 200 بهره برده بود. وی همچنین روزنامه نگاری برجسته در دوره اصلاحات قرن نوزدهم به شمار می رفت. وی از اصل سادگی در زندگی خود تبعیت می کرد.
6) بلز پاسکال: "بلز پاسکال"، ریاضیدان، فیزیکدان، فیلسوف مذهبی و استاد نثر فرانسوی بود. ضریب هوشی او 195 بود و اساس تشکیل تئوری مدرن احتمالات را بنا نهاد. وی همچنین زمینه گسترش تعلیماتی مذهبی را بنا نهاد که ادراک خدا را از طریق دل به جای منطق آموزش می داد.
7) لودویگ جوزف یوهان ویتگنشتاین: "لودویگ ویتگنشتاین" فیلسوف انگلیسی زاده شده در اتریش بود که ضمن برخورداری از ضریب هوش 190 به عنوان بزرگترین فیلسوف قرن بیستم به شمار می رفت. شخصیت این نابغه شهیر از جذابیت بسیاری در بین هنرمندان، نمایشنامه نویسان، شاعران، داستان نویسان، موسیقی دانان و حتی فیلم سازان برخوردار بود.
8) بابی فیشر: "بابی فیشر" که به روبرت جیمز فیشر معروف است، شطرنج باز ماهر آمریکایی بود که از ضریب هوشی 187 بهره برده بود. این نابغه مشهور در سال 1958 عنوان جوان ترین شطرنج باز تاریخ را به خود اختصاص داد. بازی خیره کننده وی در مسابقات قهرمانی جهانی 1972 افکار عمومی آمریکا را به بازی شطرنج هدایت کرد. فیشر بازی شطرنج را از سن 6 سالگی آموخت و در سن 16 سالگی با هدف وقف کامل خود به این بازی، ترک تحصیل کرد.
9) گالیلئو گالیله: "گالیله" فیلسوف علوم طبیعی، منجم و ریاضیدان ایتالیایی بود که به پیشبرد علوم حرکت، ستاره شناسی و قدرت مواد کمک شایانی کرد. وی از بهره هوشی 185 برخوردار بود و کشفیاتش از طریق تلسکوپ علم نجوم را متحول ساخت.
10) مادام دی استل: "نه لوئیز جرمانی نکر بارونس دی استل هولستین" معروف به مادام دی استل دانشمند، مبلغ سیاسی و سخنور فرانسوی - سوئیسی بود که از ضریب هوشی 180 سهم برده بود. وی به عنوان واسطه ای میان فرهنگ نو استعماری اروپا به مکتب رومانتیک گرایی به شمار می رفت. نوشته های او در زمینه های داستانی، نوازندگی، مقالات اخلاقی و سیاسی، انتقادات ادبی، مطالب تاریخی، خاطرات شخصی و شعر از شهرت بالایی برخوردار است.

جروم دیوید سلینجر، نویسنده ی معاصر آمریکایی و خالق داستان به یاد ماندنی ِ «ناتور
دشت» در سن ۹۱ سالگی در نیو همپشایر چشم از جهان فرو بست. جی دی سلینجر که چند دهه
بود در انزوا در خانه ای در نیو همپشایر زندگی می کرد، به مرگ طبیعی
درگذشت.
«ناتور دشت» مشهورترین داستان سلینجر با شخصیت به یاد ماندنی اش
هولدن کالفیلد ، در سال ۱۹۵۱ و در اوج دوران جنگ سرد منتشر شد. سلینجر اگر چه برای
بزرگسالان می نوشت، اما نوجوانان سراسر دنیا نیز با دنیای خیالی و جذاب داستانهای
او، همواره همراه می شدند.
در سالهای اخیر جی دی سلینجر، انزوا طلبی پیشه
کرد و با رسانه ها ارتباط نداشت.
به جز ناتور دشت، آثار دیگری چون فرانی و
زویی، دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم، نغمه ی غمگین و هفته ای یه بار آدمو نمی
کشه از وی به فارسی منتشر شده است.
اتهام عوام زدگي براي گلدن گلوب |
|
گروه فرهنگي، شصت و هفتمين مراسم سالانه اعطاي جوايز گلدن گلوب بامداد دوشنبه برگزار شد و جيمز کامرون 13 سال بعد از ساخت فيلم «تايتانيک» بار ديگر درخشيد. «آواتار» فيلم جديد کامرون که هم اکنون دومين فيلم پرفروش تاريخ سينماي جهان نام گرفته است در چهار بخش نامزد دريافت جايزه بود که توانست جوايز بهترين فيلم و بهترين کارگرداني را دريافت کند. اهداي دو جايزه مهم به «آواتار» فيلم پرفروش جيمز کامرون باعث شد تحليل هايي مبني بر عوام زدگي جايزه گلدن گلوب امسال شکل بگيرد. نشريه معتبر ورايتي در گزارشي که براي گلدن گلوب امسال نوشت اين جايزه را عوام زده ناميد. در اين گزارش آمده است؛ «مراسم گلدن گلوب امسال شب خوبي براي جريان عوام زده سينماي امريکا بود.» در بخش ديگري از اين گزارش آمده است؛ «گروهي از منتقدان و کارشناسان جدي سينماي امريکا از اين گزينش ابراز تعجب و نااميدي کرده اند، چراکه «آواتار» بر رقباي قدرتمندي پيروز شده است.» «آواتار» در بخش بهترين فيلم با «قفسه درد»، «لعنتي هاي بي آبرو»، «ارزشمند» و «بالا در آسمان» رقابت کرد و جيمز کامرون در بخش بهترين کارگرداني از کاترين بيگلو براي «قفسه درد»، کلينت ايستوود براي «شکست ناپذير»، جيسون ريتمن براي «بالا در آسمان» و کوئنتين تارانتينو براي کارگرداني «لعنتي هاي بي آبرو» پيشي گرفت. جيمز کامرون که جايزه بهترين کارگرداني گلدن گلوب را يک بار ديگر در سال 1997 براي فيلم «تايتانيک» دريافت کرده بود هنگامي که براي دريافت جايزه اش روي سن رفت، گفت؛ «صادقانه بگويم فکر مي کردم اين جايزه حق مسلم کاترين بيگلو براي فيلم «قفسه درد» باشد، اما اشتباه نکنيد. از اينکه جايزه بهترين کارگردان را دريافت کرده ام، بسيار مفتخرم.» او زماني که نام «آواتار» به عنوان بهترين فيلم اعلام شد، گفت؛ «ژانر علمي- تخيلي از سوي نخبگان سينما همواره به شکلي تحقيرآميز و در مقام يک شهروند درجه 2 ارزيابي مي شود. اميدوارم اين جايزه باعث شود از اين به بعد به فيلم هاي علمي- تخيلي هم به چشمي نگاه شود که به درام ها نگاه مي کنيم.»«آواتار» دومين فيلم وابسته به رويکرد علمي- تخيلي پس از «ئي تي» در سال 1982 است که در تاريخ اهداي جوايز گلدن گلوب برنده جايزه بهترين فيلم مي شود.بسياري از منتقدان و کارشناسان سينمايي معتقدند از آنجا که جوايز گلدن گلوب تاثير زيادي در نتيجه نهايي جوايز اسکار دارد «آواتار» امسال جانشين «ميليونر زاغه نشين» سال گذشته مي شود و جوايز اسکار 2010 را درو مي کند.در اين مراسم ساندرا بولاک با کنار زدن رقباي سرشناسي مثل اميلي بلانت، هلن ميرن، کاري موليگان و گابوري سيديبه جايزه بهترين بازيگر زن درام را براي فيلم «زاويه کور» از آن خود کرد. او پس از دريافت جايزه اش گفت؛ «پس از چند سال در حاشيه بودن امسال با دو نقش عالي در دو فيلم «زاويه کور» و «پيشنهاد ازدواج» به عرصه بازگشته ام.»او در ادامه گفت؛ «با رشد چشمگير شبکه هاي تلويزيوني ماهواره يي ساخت فيلم و سريال در تلويزيون با رونق مواجه شده و نقش هاي زنان در تلويزيون گاه فرصت هاي مناسب تري براي بازيگران زن در مقايسه با سينما به وجود مي آورد.»جف بريجز بازيگر فيلم «دل ديوانه» نيز جرج کلوني، مورگان فريمن، کالين فرث و توبي مگواير را پشت سر گذاشت و جايزه بهترين بازيگر مرد درام را دريافت کرد. او که پس از سه بار نامزدي گلدن گلوب بالاخره امسال توانست اين جايزه را از آن خود کند، گفت؛ «در «دل ديوانه» با فيلمنامه يي فوق العاده مواجه بودم. دوستم تي بون برت قرار بود موسيقي متن و ترانه هاي فيلم را بسازد. او به من گفت؛ درباره اين فيلمنامه چه فکر مي کني؟ من هم پاسخ دادم اگر تو روي موسيقي و ترانه هاي فيلم کار کني من هم اين نقش را بازي خواهم کرد.» جايزه بهترين فيلم کمدي يا موزيکال گلدن گلوب به فيلم «خماري صبحگاهي» ساخته تاد فيليپس اعطا شد. مريل استريپ بازيگر برجسته امريکايي براي بازي در فيلم «جولي و جوليا» جايزه بهترين بازيگر نقش اول فيلم هاي کمدي و موزيکال را دريافت کرد. اين هفتمين بار است که مريل استريپ جايزه بازيگري گلدن گلوب را دريافت مي کند. ساندرا بولاک براي «پيشنهاد ازدواج»، ماريون کوتيارد براي «موزيکال نه» و جوليا رابرتز براي «فريب» براي دريافت اين جايزه با مريل استريپ رقابت کردند. مريل استريپ بعد از دريافت جايزه اش گفت؛ «زماني که من وارد عرصه بازيگري شدم، شرايط براي بازيگران زن راحت تر از امروز بود. به عنوان مثال اين چرخه 24 ساعته و غيرقابل تحمل توليد اخبار و شايعات درباره بازيگران وجود نداشت. اين روند کار بازيگران را دشوار مي کند و گاه قابليت هاي هنري بازيگر را تحت الشعاع مسائل حاشيه يي قرار مي دهد. به اين ترتيب آماده شدن يک بازيگر براي ايفاي نقش مستلزم آن است که بازيگر ارتباط خود را با تمام جهان قطع کند.» جايزه بهترين بازيگر مرد فيلم موزيکال يا کمدي به رابرت داوني جونيور براي بازي در فيلم «شرلوک هلمز» تعلق گرفت. او در نشست خبري پس از پايان مراسم بارها با اين پرسش که فيلم بعدي اش چه خواهد بود، مواجه شد. او که به شکلي آشکار از اين پرسش ناراحت شده بود، گفت؛ «شايد «شرلوک هلمز 2» را بازي کنم.» در اين مراسم مونيکو جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل زن را براي فيلم «ارزشمند» و کريستف والتس براي بازي در فيلم «لعنتي هاي بي آبرو» جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد را به دست آورد. کريستف والتس در پاسخ به پرسشي درباره امکان نگراني اش از بازي در نقش يک شخصيت شرور گفت؛ «اصلاً از بازي در نقش شخصيتي چنين شيطان صفت نگران نبودم و مطمئنم از اين به بعد در نقش هايي از اين دست، کليشه نخواهم شد. شايد اگر شخصيتم در زندگي واقعي هم تا اين حد شرور بود، نگران مي شدم اما حالا جايي براي نگراني وجود ندارد.» انيميشن «بالا» در بخش بهترين فيلم انيميشن جايزه اول را در حضور فيلم هاي پرفروشي مثل «کورالين»، «آقاي فاکس شگفت انگيز» و «شاهزاده و قورباغه» کسب کرد. اين فيلم جايزه بهترين موسيقي را نيز دريافت کرد. فيلم «بالا در آسمان» که با بازي جرج کلوني در شش رشته نامزد دريافت جوايز گلدن گلوب بود، توانست برنده جايزه بهترين فيلمنامه شود. فيلمنامه اين فيلم توسط جيسون ريتمن و شلدون ترنر نوشته شده است. «روبان سفيد» ساخته ميشائيل هانکه از گلدن گلوب نيز دست خالي بيرون نرفت. اين فيلم که نخل طلاي کن را دريافت کرده و جوايز متعددي را از جشنواره هاي بين المللي به خانه برده و نماينده آلمان در اسکار است در اين مراسم نيز عنوان بهترين فيلم خارجي را کسب کرد. «روبان سفيد» در گلدن گلوب با فيلم هاي «آغوش هاي گسسته» از اسپانيا، «پيام آور» از فرانسه، «خدمتکار» از شيلي و «باريا» از ايتاليا رقابت کرد. در مراسم گلدن گلوب 2010 جايزه ويژه «سيسيل دوميل» که براي تقدير از يک عمر دستاورد سينمايي اهدا مي شود به مارتين اسکورسيزي کارگردان نامدار هاليوود تعلق گرفت. اين جايزه را رابرت دونيرو به اسکورسيزي تقديم کرد و خطاب به او گفت؛ «اگر به خاطر تو و کارهاي مشترکي که با هم انجام داده ايم نبود، هرگز در اين مکان حضور نمي يافتم.» اسکورسيزي هنگام دريافت جايزه اش گفت؛ «قرار گرفتن نام من در کنار نام سيسيل دوميل برايم افتخار بزرگي است و از اينکه به جرگه فيلمسازان بزرگي که پيش از من اين جايزه را دريافت کرده اند پيوسته ام، خوشحالم.» به گزارش مهر به نقل از هاليوود ريپورتر در حاشيه اين مراسم از اسکورسيزي سوال شد اگر فيلم نمي ساخت چه مي کرد که او در پاسخ گفت؛ «احتمالاً به نويسندگي يا آهنگسازي روي مي آوردم. اما اين دو کار را بلد نيستم و باز هم ناچار مي شدم به سينما يا دست کم تدريس اين هنر روي بياورم. اين کلاس ها هم قاعدتاً درباره داستان سرايي در سينما بود.» |

استنلی کوبریک کارگردان و تهیهکنندهٔ آمریکایی که در 26 ژولیه 1928 در منهتن ،نیونیورک دیده به جهان گشود یکی از بهترین کارگردانان جهان در قرن بیستم به حساب میآید

بیشتر
فیلمهای کوبریک اقتباسات ادبی هستند. او سعی کرده است که در تمام
گونههای معروف و محبوب در سینما فعالیت سینمایی داشته باشد و در سال 1999
میلادی در انگلستان به خاک سپرده شد.
زندگینامه
استانلی کوبریک در
سال ۱۹۲۸ در محله منهتن نیویورک به دنیا آمد. او اولین فرزند خانوادهٔ ژاک
کوبریک و همسرش گرتورد بود. اجداد کوبریک از مهاجران یهودی ساکن اتریش
بودند. او بسیار باهوش بود، پدرش در ۱۲ سالگی شطرنج را به او آموخت و در
سن ۱۳ کار با دوربین عکاسی و فیلمبرداری به صورت آماتور فراگرفت. در
نوجوانی به موسیقی جاز علاقه پیدا کرد و میخواست که یک نوازندهٔ درام شود.
نوجوانی و جوانی
در
دوران دبیرستان، کوبریک به وسیلهٔ دوربینی که از پدرش هدیه گرفته بود، به
طور جدی به عکاسی پرداخت و به زودی به عنوان عکاس رسمی مدرسه شناخته شد.
بعد از فارغالتحصیلی، عکسهای خود را برای مجلهٔ نیویورکی لوک فرستاد. پس
از مدتی به بازی حرفهای شطرنج روی آورد و در همین حال فروش عکس به مجلهٔ
لوک را نیز ادامه میداد، او در سال ۱۹۴۶ به عنوان یکی از خبرنگاران تمام
وقت مجله شناخته شد. در شش سال فعالیت کوبریک در مجلهٔ لوک او عکسهای
بسیاری از مناظر و وقایع در آمریکا گرفت. او در این سالها با توبا متز
ازدواج کرد و به دهکدهٔ گرنویچ واقع در نیویورک نقل مکان کرد. او با دیدن
فیلمهای سینمایی در نیویورک، تحت تأثیر کارگردانی Max Ophlus قرار گرفت.
دوران فیلمسازی
در
سال ۱۹۵۱ "آلن سینگر" دوست کوبریک او را تشویق کرد که یک فیلم مستند کوتاه
برای شرکت March of Time بسازد. کوبریک موافقت کرد و با هزینهٔ شخصی فیلم
«روز دعوا» را ساخت. اگرچه پخشکننده در همان سال کارش را تعطیل کرد، اما
کوبریک توانست فیلم را به قیمت ۱۰۰ دلار به شرکت «آر. ک. او» (به انگلیسی:
RKO) بفروشد. کوبریک کار در مجله لوک را رها کرد و دومین مستند کوتاهش را
با نام «کشیش پرنده» در همان سال و با سرمایهگذاری RKO ساخت. سومین فیلمش
«ملوان» اولین فیلم رنگی او به مدت ۳۰ دقیقه، تبلیغی برای «اتحادیهٔ جهانی
ملوانان» بود. این فیلمها همراه با چند فیلم کوتاه دیگر که اکنون باقی
نماندهاند، تنها آثار او در ژانر(گونه) سینمای مستند بودند. او همچنین
دستیار کارگردان یکی از قسمتهای برنامه تلویزیونی «اتوبوس همگانی» درباره
زندگی آبراهام لینکلن بود.
ترس و تمایل (علاقه)در سال ۱۹۵۳ اولین فیلم
داستانی کوبریک بود. ترس و تمایل، داستان گروهی سرباز بود که در جنگی
خیالی پشت خطوط دشمن گیر افتاده بودند. در پایان آنها درمییافتند که
تصویر دشمنان درواقع همان تصویر خودشان است (بازیگران دو نقش یکی بودند).
کوبریک و همسرش توبا متز تنها عوامل فیلم بودند و داستان را دوست کوبریک
«هوارد ساکلر» نوشته بود که بعدها نویسندهٔ موفقی شد. فیلم با برخورد خوبی
مواجه شد اما توفیق تجاری نیافت. بعدها وقتی کوبریک کارگردان مهمی شد آن
را اثر یک تازهکار که باعث خجالت او است نامید و نگذاشت که در هیچجا به
عنوان آثار قبلی او نمایش داده شود. بعدها به شکل غیررسمی به صورت DVD
منتشر شد و دانشجویانی که آن را دیدند معتقد بودند واقعاً کار جالبی نبوده
است.
زندگی مشترک او با «توبا» دوست دوران مدرسهاش همزمان با ساخت
«ترس» پایان یافت. او با «روت سوبوتکا» رقصندهٔ اتریشی در سال ۱۹۵۴ ازدواج
کرد. او باید در فیلم بعدی کوبریک با نام «بوسهٔ قاتل» (۱۹۵۵) هنرنمایی
میکرد. بوسهٔ قاتل، همانند «ترس و تمایل» فیلمی کوتاه با زمانی کمتر از
یک ساعت بود. و همانند آن با توفیق تجاری و انتقادی کمی مواجه شد. فیلم
داستان مشتزن سنگینوزنی است که در پایان دوران حرفهای خود درگیر یک
جنایت میشود. این دو فیلم با سرمایه خانوادگی خود کوبریک تهیه شدند
اولین فیلم حرفه ای
آلکس
سینگر، کوبریک را به تهیهکنندهٔ جوانی به نام «جیمز بی هریس» معرفی کرد و
آن دو برای تمام عمر دوست هم باقی ماندند. شرکت مشترک آن دو هریس-کوبریک،
تهیه کنندهٔ سه فیلم بعدی او بود. آن دو حقوق کتاب «شکست کامل» (به
انگلیسی: Clean Break) نوشتهٔ «لیونل وایت» را خریدند، کوبریک و «جیم
تامپسون» آن را به داستانی دربارهٔ سرقت از یک مسابقه که پایان وحشتناکی
دارد تبدیل کردند. «استرلیگ هیدن» در این فیلم بازی کرد
«کشتن» اولین
فیلم کوبریک با بازیگران و دستاندرکاران حرفهای بود. فیلم بهخوبی از
روش داستانگویی غیرخطی استفاده کرده بود که در دههٔ ۵۰ نامتداول بود و
اگرچه توفیق تجاری نیافت ولی با تحسین منتقدان مواجه شد. تحسین زیاد از
فیلم توجه استودیوی «متروگلدین مهیر» را جلب کرد و به او پیشنهاد ساخت دو
فیلمنامه که در اختیار آنها بود داده شد. کوبریک داستان «رازهای آشکار»
نوشتهٔ نویسندهٔ آلمانی «اشتفان تسوایگ» را انتخاب کرد. اما آنها پیش از
ساخت به توافق نرسیدند
فیلم شناسی
• ۱۹۹۹- چشمان کاملاً بسته
• ۱۹۸۷- غلاف تمام فلزی
• ۱۹۸۰- درخشش
• ۱۹۷۵- بری لیندون
• ۱۹۷۱- پرتقال کوکی
• ۱۹۶۸- ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی
• ۱۹۶۴- دکتر استرنجلاو: چگونه یاد گرفتم که از بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم
• ۱۹۶۲- لولیتا
• ۱۹۶۰- اسپارتاکوس
• ۱۹۵۷- راههای افتخار
• ۱۹۵۶- قتل
• ۱۹۵۵- بوسه قاتل
• ۱۹۵۳- ترس و علاقه
گونه های سینمایی فیلم استنلی کوبریک
سینمای وحشت: درخشش
سینمای علمی تخیلی: ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی
سینمای مجهول (راز): چشمان کاملاً بسته
سینمای گناه و جنایت: قتل، بوسه قاتل، پرتقال کوکی
سینمای
جنگ: غلاف تمام فلزی، بری لیندون، دکتر استرنجلاو: چگونه یاد گرفتم که از
بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم، راههای افتخار، ترس و علاقه
سینمای کمدی: لولیتا، دکتر استرنجلاو: چگونه یاد گرفتم که از بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم
سینمای رمانتیک: اسپارتاکوس، لولیتا، بری لیندون
سینمای اکشن: اسپارتاکوس
سینمای هیجانی: چشمان کاملاً بسته، درخشش، قتل
جوایز
نامزد اسکار فیلمنامه اقتباسی یرای فیلم غلاف تمام فلزی به همراه مایکل هر و گوستاو هاسفورد.-1988
۱۹۷۶- نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم بری لیندون.
۱۹۷۶- نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم بری لیندون.
۱۹۷۶ - نامزد اسکار بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی برای فیلم بری لیندون.
۱۹۷۲- نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم یک پرتقال کوکی.
۱۹۷۲ - نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم یک پرتقال کوکی.
۱۹۷۲- نامزد اسکار فیلمنامه اقتباسی برای فیلم یک پرتقال کوکی.
۱۹۶۹- برنده اسکار جلوههای ویژه برای فیلم ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی.
۱۹۶۹- نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی.
۱۹۶۹- نامزد اسکار فیلمنامه اقتباسی برای فیلم ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی به همراه آرتور سی کلارک.
۱۹۶۵ - نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم دکتر استرنجلاو: چگونه یاد گرفتم که از بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم.
۱۹۶۵ - نامزد اسکار بهترین فیلم برای فیلم دکتر استرنجلاو: چگونه یاد گرفتم که از بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم.
۱۹۶۵
- نامزد اسکار فیلمنامهٔ اقتباسی برای فیلم دکتر استرنجلاو: چگونه یاد
گرفتم که از بمب نترسم و آن را دوست داشته باشم به همراه پیتر جرج و تری
ساترن.
آیا
فکر میکنید که فرهنگ ایتالیایی-آمریکایی در سینما و تلویزیون ناعادلانه
تصویر شده است؟ برایم توضیح بدهید که فرهنگ ایتالیایی-آمریکایی چیست؟ 100
سال است که اینجا هستیم. فرهنگ ایتالیایی-آمریکایی همان فرهنگ آمریکایی
نیست؟ به این خاطر است که ما خیلی متفاوت هستیم، به خاطر ازدواجهای قومی.
اکثر افرادی که ایتالیایی هستند نیمه ایتالیایی هستند. بجز من. من کاملا
ایتالیاییام. من بیشتر سیسیلی هستم و مقدار کمی از ناپل هم در من هست. من
منها درجهاش هستم. در این گفتگو که توسط ربکا وینترز کیگان برای مجله
تایم انجام شده است این اسطوره بازیگری به سوالهای خوانندگان این نشریه
جواب داده است.
ریکی بایزاس از مانیل : احساستان درباره این همه خواننده هیپ-هاپ امتیوی که در قصر «صورت زخمی» دیده میشوند چیست؟
آل
پاچینو : مردمیترین فیلمی که تا به حال ساختهام «صورت زخمی» بوده است؛
در سرتاسر دنیا. این موضوع برای من هیجانانگیز است. شگفتانگیز است. گاهی
وقتها فراموش میکنیم که این الیور استون بود که فیلمنامه آن را نوشته
بود. او یک موجود سیاسی است و فکر میکنم سیاست یک لایه زیرین در فیلم
است. و ترکیب او و برایان دیپالما باعث یک چنین جوشش و انفجاری شده است.
این ترکیب کار کرد.
ماری کرادوک از پالم بی : بعد از دریافت
جایزه یک عمر دستاورد هنری، آیا این حس بهتان دست داد که در حرفهتان
ایمنتر شدهاید مثلا از سال 1977؟ آل پاچینو : من در
دانشام نسبت به کارهایی که دوست دارم انجام بدهم ایمن شدهام (در
حرفهام). اما اگر یک بازیگر هستید به یک جور ناامنی احتیاج دارید. این
کار زیر دیگ را روشن نگه میدارد. من هنوز به بازنشستگی فکر نکردهام.
وقتی شنیدم که پل نیومن در 82 سالگی بازنشسته شده شوکه شدم. بیشتر
بازیگران دارند مثل سربازهای کهنهکار محو میشوند.
کوان ها از لیتلتون : چه کسی بیشتر از همه احساسات آل پاچینو را برانگیخته است؟ آل
پاچینو : مطمئنا آن فرد من نیستم! کوین اسپیسی نزدیک شده است. جیمی فاکس
هم ارتباط خوبی با من داشته است. چنین تقلیدی یک موهبت واقعی است. در لحن
صدا. یک جورهایی مثل داشتن استعداد نواختن یک آلت موسیقی است.
دان کارمن شیمیزی از روچستر، نیویورک : چه اتفاقی در کودکیتان بیشترین تاثیر را به نگاهی که هماکنون به دنیا دارید گذاشته است؟
آل
پاچینو : احتمالا آن اتفاق، باید همان اولین فیلمهایی بوده باشد که زمانی
که یک بچه کوچک بودم مادرم مرا به دیدن آنها میبرد. وقتی مادرم از سر
کار به خانه بر میگشت، مرا به سینما میبرد. این راهکار او برای بیرون
رفتن بود و مرا هم با خودش میبرد. من هم بعد از آن به خانه میآمدم و
تمامی نقشها را بازی میکردم. این موضوع تاثیر فوقالعادهای بر بازیگر
شدن من گذاشت.
ایگناسیو متزا از لسآنجلس : آیا فکر میکنید که در فیلمهایی که کارگردانی کردهاید نگاهتان را به حد کمال رساندهاید؟
آل
پاچینو : من در فیلم «در جستجوی ریچارد» دیدگاه صریح و روشنی داشتم. در
فیلمی که الآن دارم رویش کار میکنم «Salomaybe?» [درباره به روی صحنه
بردن نمایشنامه اسکار وایلد «سالومه»] اولین باری است که احساس دارم ولی
دیدگاهی ندارم و امیدوارم که احساسم مرا به سمت یک دیدگاه راهنمایی کند.
فکر میکنم به این دلیل است که من خودم را یک کارگردان تمام وقت نمیدانم.
کار من بازیگری است. من به دنیا، به عنوان بازیگری که دارد به دنیا نگاه
میکند نگاه میکنم، به این علت تمام اینها زندگی خودم بوده است.
سارا اوروزکو از بوگوتا : آیا شده از رد کردن هیچ نقشی پشیمان شده باشید؟
آل
پاچینو : بله شده. دورهای در زندگیام بود که نقشها را فقط به این خاطر
که دلم نمیخواست کار کنم رد میکردم. این به سالهای دهه 70 برمیگردد.
حتا همین حالا هم خیلی سخت است که خودتان را یک بازیگر بدانید. فقط این
طور است که هر چند وقت یک بار حس بازی در یک نقش را پیدا میکنید. پیشنهاد
میکنم «The Dresser» را ببینید. اگر میخواهید درباره بازیگران چیزی
بدانید این فیلم فوقالعادهای است.
نریسا کوییزون از مانیل : آیا شما آدم شاد و خوشبختی هستید؟
آل
پاچینو : شاد؟ تا به حال هیچوقت این کلمه را درک نکردهام. من روزهای خودم
را داشتهام. لحظاتی هست که احساس رضایت میکنید، یک آرامش خاص. دورههایی
هست که این اتفاق بیشتر از بقیه وقتها میافتد. بچههایم مرا خوشحال
میکنند.
دانیلا گرباواک از تورنتو : اگر فیلمی از زندگیتان ساخته شود چه نامی خواهد داشت و چه کسی نقش شما را بازی خواهد کرد؟
آل
پاچینو : نامش «داستان داستین هافمن» خواهد بود! وقتی ما شروع کردیم،
[رابرت] دنیرو، داستین هافمن و من همیشه یک جورهایی با هم اشتباه میشدیم.
مردم ما را به جای همدیگر اشتباه میگرفتند.
ریتا براون از مینیاپولیس : میدانم که
شما آدم خودداری هستید اما شنیدهام که واقعا میتوانید برقصید. آیا به
حضور در برنامه تلویزیونی «رقص با ستارهها» هم فکر کردهاید؟
آل
پاچینو : حقیقتا میتوانم بهش فکر کنم. با همه تلاشی که میکنم که تا
میتوانم فروتن باشم باز هم یک رقاص هستم. اما فکر نمیکنم که در «رقص با
ستارهها» حضور پیدا کنم اساسا به این خاطر که من زیادی خجالتیام.
سوزان اولسون از ورو بیچ : هیچوقت به تدریس فکر کردهاید؟ آل
پاچینو : هرگز فکر نمیکنم که یک معلم هستم. معلمین استعداد خاصی برای این
کار دارند. آنها رضایت خاصی از آن به دست میآورند و برایشان مفهومی
دارد و آن را بروز میدهند. من که این طور نیستم. در واقع هیچوقت به آن
فکر نکردهام و فکر هم نمیکنم که هیچوقت دربارهاش فکر کنم. من فقط خودم
را نشان میدهم و امیدوارم که کسی به بازی من هم اشارهای بکند. تمام
زندگیام دور و بر آدمهای بزرگ بودهام و وقتی که دور و بر آدمهای بزرگ
هستید خود این چیز فوقالعادهای است. زندگیتان را تغییر میدهد.
وقتهایی بود که در اکتورز استودیو «بازیخوان» بودم. یعنی این که یک جایی
مینشینید که بازیگران حرفهای میآیند و در صحنههای مختلف بازی میکنند
و «بازیخوان» درباره کاری که آنها میکنند صحبت میکند. اینها لحظات
وحشتناکی برایم بود. هیچوقت نمیدانید که چه چیزی میتوانید بگویید چونکه
یک بازیگر در موقعیت بسیار آسیبپذیری قرار دارد. شما در هیچ شرایطی
نمیخواهید چیز اشتباهی گفته باشید. بازیگرانی دیدهام که به خاطر چیزی که
نیاز نبوده و لازم نبوده گفته شود ضربه خوردهاند.
دیگو سادا از مکزیک : آیا فیلم میتواند
به عنوان یک وسیله درسی استفاده شود و اگر این طور است از دیدن فیلمها چه
چیزی یاد گرفتهاید؟
آل پاچینو : همه هنرها وسیله درسی هستند
مخصوصا هنر سینما. شما با کسی صحبت میکنید که تربیتاش را از طریق تئاتر
و از راه سینما بدست آورده و این موضوع به این علت است که باید یاد بگیرد
که چطور نقشهای مختلف را بازی کند. بنابراین باید کسانی که نقششان را
بازی میکنم دنبال کنم و ببینم که اینها چه کسانی هستند و آنها در چه
دنیایی کار میکنند و کلا موضوع درباره چیست. من هیچوقت به دانشگاه
نرفتهام. هر چیزی هم که میدانم از همینهاست.
استیسی فوئنتس از رنو، نوادا : چه حرفهی دیگری بود که اگر بازیگر نمیشدید آن کار را انجام میدادید؟
آل
پاچینو : یک بار در فیلمی به نام «فرانکی و جانی» نقش آشپز غذاهای سبک را
داشتم. اگر کاری بود که باید انجام میدادم آشپزی غذاهای سبک بود. و کاری
هم که هیچوقت نخواهم کرد این بود که آدمی باشم که دائم از این خانه به آن
خانه نقل مکان میکند. چونکه این کار را قبلا کردهام و اسبابکشی از
خانهای به خانه دیگر واقعا خیلی سخت است. کاری است که هیچوقت نخواهم کرد.
دنیل سپانکیویتز ساکن بغداد : هیچوقت فکر کردهاید که در «مخمصه» به جای پلیس، نقش آدم بد فیلم را بازی کنید؟
آل
پاچینو : حقیقت امر این است که ایده بازی در نقش پلیس را دوست داشتم به
این دلیل که این شخصیت دارای چنین تناقضها و پیچیدگیهایی بود. شخصیتم در
فیلم کوکائین حمل میکرد اما کسی این را نمیداند چون دو صحنهای که این
کار را میکرد از فیلم درآمده بود. از این عناصر که برایم جذابیت داشت
خیلی در فیلم بود. او یک بازرس قوی بود که زیادهروی نمیکرد و یک زندگی
به هم ریخته بدبختانهای هم داشت.
مارتا زاک از لهستان : وقتی جلوی آینه میایستید چه میبینید؟
آل
پاچینو : چیزی که سعی میکنم نبینم. فقط میبینم که خودم دارم خودم را
نگاه میکنم و همینطور ادامه دارد. به فکر فرو میروم. آیا اصلاح نیاز
دارم؟ موهایم زیادی بلند است؟ روز خوبی داشتهام؟ نیازی هست که صورتم را
بشویم؟ همینطور ادامه دارد.
ایگناسیو متزا از لسآنجلس : چه بازیگرانی برای بهتصویر کشیده شدن فیلمتان با شما همکاری میکنند؟ آل
پاچینو : اشتیاقم برای ساخت این کار مرا به سمت آن کشانده است، هر نامی که
میخواهید روی آن بگذارید اما نامی من که روی آن گذاشتهام «Salomaybe?»
است که ترکیبی از اسکار وایلد، خودم و سالومه است. یک جور شور و اشتیاق
مرا به سمت کشف این موضوع کشانده و واقعا نمیدانم دارم به کدام سمت
میروم اما امیدوارم این حس راهنماییام کند. وقتی که هر چیزی را میبینم
آن را به موضوعات مربوط به بازیگری ربط میدهم. نه اینکه بخواهم آن را
نقاشی کنم یا از آن را فیلم بسازم. این موضوع بیشتر از هر چیزی، برای بازی
کردن چیز جذابی است. همیشه لحظاتی وجود دارد که آنها را میبینید و مردم
را سهیم میکنید. بخصوص اگر آدم موفق و مشهوری باشید، تلاش میکنید که
نوری را که زمان زیادی است روی شما قرار گرفته بگیرید و آن را روی چیز
دیگری بتابانید تا بتوانید آن موضوع را کشف کنید.
لوک دنکر از بولتون : فکر میکنید کدام یکی بتواند در جنگ برنده شود، براد پیت یا جورج کلونی؟
آل
پاچینو : دارم این جنگ را تصور میکنم و میدانید چیست؟ نمیتوانم.
نمیتوانم ببینم که این دو مرد با هم بجنگند چون که آنها خیلی
بامزهاند. آنها بامزهتر از آنی هستند که بجنگند. آنها آدمهای جالبی
هستند و بودن با آنها خیلی بامزه است و آنها خیلی بخشنده و آرام هم
هستند. فکر کنم باید جنگ مساوی بشود. باشد؟ بگذارید از زیرش در بروم.